تا حالا شده فکر کنید چرا بعضی از ماها اهل دید و بتزدید و معاشرت نیستیم ؟
معذب شدن هنگام دید و بازدید های اجتماعی اغلبریشه در چیزی داره که شاید خودبزرگبینانه به نظر بیاد : نفرت از گپ زدن های سطحی...
از مهمانی رفتن وحشت می کنیم ، چون میدانیم ممکن است در کنجی گیر بیافتیم و مجبور شویم درمورد هوا ، جای پارک و ترافیک و تعظیلات خود را چگونه گذراندید حرف بزنیم .
در حالی مه مباحث عمیق تر و مهم تری وجود دارد مثل آینده ، بشریت ، سرنوشت ملت ، یا حال و هوای سودایی قلبمان و ...!
از مهمانی ها بدمان می آید چون به اسم معاشرت و گپ زدن آدم را در پرگویی های بی حاصل و غیرصادقانه گیر می اندازد .درما حس تهاای ای ایجاد می کند که از کنج خانه ماندن بدتر است .
اما شاید فلسفه ی گپ زدن های روزمره را بد فهمیده ایم و شاید بتوان از آن کنج بی روح و خفه در آمد
گپ های روزمره فلسفه شریفی دارد ، اطلاعات زیادی به آدم میدهدتا با آن ها فضای ذهنی مخاطب را محک بزنیم و ببنیم درمورد چه موضوعاتی عمیق تر میشود در عین امنیت و عافیت صحبت کرد.
گاها حس میکنیم وقتی کسی چیزی می گوید حتما باید شبیه خودش جواب بدهیم و ...
اما حقیقت این است که دست ما در مکالمه و ارتباط گرفتن خیلی بازتر از اینهاست .
میتوانیم سوال های صمیمانه تر یا عمیق تر بپرسیم فقط مشکل این است که چطور به عمق برویم ؟
در گپ های آزاد "خانواده ما " با مجهز شدن به " جعبه ابزارهای فکری" تا حدی میتوانیم با مسائلی که با آن ها روب رو هستیم فائق آییم و یاد بگیریم مضامین جزئی فقط قدم اول هستند .قابل درک و عجیب نیست تا به صداقت و صمیمیتی برسیم که همه ما در دل آرزویش را داریم